تنهام نذار...

فریب تلخ

رفتم که آن دو چشم فریبارا

از صفحه ی خیال فرو شویم

رفتم صفای مهر و محبت را

در دیده و دل دیگری جویم

دردا،که هر نفس برآوردم

دیدم حدیث عشق تو میگویم

رفتم که همزبان دگر جویم

رفتم که آشیان دگر سازم

رفتم که نیمه جان جوانی را

در پای دلبری دگر اندازم

واحسرتا،که یاد نگاه تو

تا زنده ام فریبم دهد بازم

بردم به می پناه که دور از تو

خود را مگر هلاک توانم کرد

وین داغ تلخکامی و حسرت را

از لوح سینه پاک توانم کرد

در هر پیاله عکس تو را دیدم

دیگر به سر چه خاک توانم کرد؟!

×××

امشب به تنگنای غم و اندوه

آتش به نامه های تو افکندم

اکنون منم که بر سر این آتش

از رنج میگدازم و خرسندم!

پا بر سر خیال تو میکوبم

بر گریه ی فریب تو میخندم

خاموش شد به دست تو افسونگر

شمع امید شاعر ناکامی

رو هرزمان بخواب در آغوشی

رو هر نفس بپیچ بر اندامی

نفرین به من گر از تو کنم یادی

لعنت به من گر از تو برم نامی

یک بار عهد بستم و نشکستم

صد بار عهد بستی و بشکستی

دیگر نگویمت که چه ها کردی

دیگر نپرسمت که کجا هستی

جام فریب تلخ تو نوشیدم

هشیاریم مباد از این مستی!

جمعه 2 تير 1391برچسب:فریب,جدایی,خیانت, / 15:35 / elham /


Designer:Faиdogh